زن ایرونی زن ایرونی با بدبختی پول جور کردم رفتم تهران پسرمو ببینم پدرش آوردش پیشم پسرم خجالت میکشید بیاد بغلم یک کم دگرگون شدم.یعنی دیگه دوسم نداره؟داره غریبی میکنه؟منو نمیشناسه؟ شب رفتم خونه ی داییم پدرش میخواست بیاد ببرش اما من کلی التماس کردم و گفتم من خیلی وقته بچمو ندیدم بذار یه شب پیششم باشه بعد از کلی خواهش و تمنا اجازه داد. پسرم نشست رو پامو اشکامو پاک کرد دیگه سه سالش بود. شب خیلی دیر خوابم برد همش داشتم به چهره ی معصوم پسرم نگاه میکردم تو خواب ناز بودم دیدم یه چیزی افتاد روم 6متر پریدم بالا دیدم پسرمه افتاده بود رومو دو دستی محکم بغلم کرده با خودم گفتم حتما خواب دیده حتما میترسه برم گرفتم بغلش کردم نازش کردم گفتم چی شد مامانی خواب دیدی؟تایید کردو باز خوابید فردا رسید شب پدرش اومد ببرش پسرم خواب بود گفتم خوابه نبرش گفت میخوام ببرمش و اصرار من بی نتیجه بود پسرمو بغل کردمو بردمش دم در گفتم تو با موتوری یچه خوابه گناه داره خطر ناک هم هست اما باز بی نتیجه بود گفتم من چند ماهه پسرمو ندیدم بذار بیشتر پیشم باشه گفت خوب هفته ای یه بار بیا ببینش گفت من ازدواج کردم تو هم ازدواج کن خراب نشی گفتم من وجدان دارم خراب نمیشم هنوز زوده پسرمو گرفتو سوار موتور کرد همون طور خواب نشوندش جلوی موتور پسرم چشماشو باز کرد و به من نگاه کرد پدرش داشت عقب عقب میرفت و نگاه منو پسرم به هم بود همینطور دور میشد رفتن دل من قلب من.روح من با پسرم رفت منم همون شب سوار اتوبوس ششدمو برگشتم مششهد بعد از این جریان داغون تر شدم چند ماه بعد... مادرم گفت میخواد برگرده تهران و منم میتونم باهاش برم منم از خدا خواسته قبول کردم چون میتونستم طبق حقوقم هفته ای یک بار پسرمو ببینم و ما برگشتیم تهران.
ادامه دارد......
نظرات شما عزیزان: ![]() مرجان
![]() ساعت10:46---17 مهر 1390
![]() ![]()
|
||
![]() |